قصیده منتخب پیامبر اکرم
یکی از شاعرانی که قصیده ماندگاری در مدح پیامبر عظیم الشأن اسلام (ص) سرود شرف الدین محمد بن سعید (608- 696 ق) بود که در دلاص مصر متولد شد. وی سپس به بوصیر نقل مکان کرد و به ˈ بوصیری ˈ شهرت یافت. او در مدح پیامبر (ص) از خود به جای گذاشت که به قصیده ی مبارکه ی بُرده (به معنای عَبا) شهرت یافت.
قصیده ی 161 بیتی بوصیری را می توان در ده بند شامل موارد زیر تقسیم بندی کرد : 1 : در شِکوه از معشوق 2 : در ترسانیدن از آرزوهای نفسانی 3 : در ستایش پیامبر اکرم (ص) 4 :درباره ی تولد آن حضرت 5 : در بیان معجزات پیامبر (ص) 6 : درباره ی عظمت قرآن 7 : در بیان معراج رسول 8 : درباره ی غزوه های پیامبر (ص) و دلاوری های اصحاب 9 : در توسل به پیامبر (ص ) 10 : در مناجات و بیان حاجت ها
فوات الوفیات اثر محمد بن شاکر الکتبی (681 -764 ق) از قول بوصیری در شأن نزول قصیده ی بُرده و علت نامگذاری آن آمده است : ˈ قصائدی در مدح حضرت رسول اکرم (ص) سروده بودم و از آن جمله شعری بود که الصّاحب زین الدین یعقوب بن زبیر (وزیر مصر در آن دوران) به من پیشنهاد نمود. تا آنکه بر اثر بیماری ، نیمی از بدنم فلج گشت. لذا به فکر سرایش قصیده ای افتادم - که همین بُرده باشد - و به آن پرداختم.
به وسیله آن از خداوند می خواستم که مرا شفا بخشد. مکرر آن را خواندم و گریستم و با آن توسل جستم. آنگاه به خواب رفتم و در خواب حضرت رسول اکرم (ص) را دیدم. ایشان با دست مبارکشان صورتم را مسح کردند و عبایشان را بر من افکندند. بیدار شدم. در اندام افلیجم حرکت یافتم. برخاستم و از خانه بیرون رفتم ، در حالیکه هیچ کس را از ماجرا آگاه نکرده بودم.
در راه به درویشی برخوردم. وی به من گفت : قصیده ای را که در ستایش حضرت رسول (ص) سروده ای ، به من بده ، گفتم : کدام را ؟ گفت : آن را که در بیماری خود سروده ای . و مطلع آن را خواند و گفت :
سوگند به خدا ، آن را دیشب شنیدم و آن در حضور رسول اکرم (ص) خوانده می شد. رسول اکرم (ص) همراه آن ، سر تکان می داد و شعر، او را به شگفتی افکنده بود و آنگاه عبایشان را بر قاری افکندند و آن را به او بخشیدند. همین طور دیگر افراد آن شهر آن خواب را دیدند.
در ادامه چند بیت از قصیده ی بُرده ی بوصیری را به همراه ترجمه می آوریم.
- أ مِن تَذَکّرَ جیرانٍ بِذی سَلَمٍ / مَزَجتَ دَمعاً جَری مِن مُقلَه بِدَم
آیا از یادآوری همسایگان ساکن در ذی سلم است که اشک هایت را با خون درآمیخته ای؟
- فَما لِعَینَکَ إن قُلتَ أُکفُفا هَمَتا / و ما لِقَلبک إن قُلت إستَفِق یَهِم
چشمانت را چه شده است که اگر به آنها بگویی گریه را بس کنید ، باز هم می گریند ؟ و قلبت را چه شده است که اگر به آن بگویی آرام باش ، بی شکیب تر می شود؟
- ظَلمتَ سُنَّهَ مَن أحیا الظّلامَ إلی / أن اشتکَت قَدماه الضُّر مِن وَرَمِ
ستم کردم بر سنت کسی که آنقدر شب زنده داری کرد که پاهای آماسیده اش از او شکایت کردند .